مسیر مدیریت

کانال ارتباطی دانشجویان و فارغ التحصیلان کارشناسی ،کارشناسی ارشد و دکتری رشته مدیریت

مسیر مدیریت

کانال ارتباطی دانشجویان و فارغ التحصیلان کارشناسی ،کارشناسی ارشد و دکتری رشته مدیریت

مسیر مدیریت

هدف از ایجاد این وبلاگ فراهم کردن یک پل ارتباطی جهت حل مشکلات علمی و در نهایت ارتقا دانش همه علاقه مندان به رشته مدیریت در سراسر کشور است .

طبیعی است که این وبلاگ تجربه ای منحصر به فردی نیست اما با همکاری همه رفقا سعی کرده ایم خدمات خوبی را جهت پر بار شدن فضای علمی کشور در رشته مدیریت خلق و ایجاد کنیم و به غنی تر شدن فضای مجازی کشورمان در حوزه دانش مدیریت کمک کنیم و در این راه خود را نیازمند راهنمایی های و ارشادات همه اساتید و دانشجویان و علاقه مندان به رشته مدیریت می دانیم.

همه مخاطبین این وبلاگ می توانند اگر مطلب مفیدی در حوزه تخصصی مدیریت ، خاصه تکنیک های مدیریتی در اختیار دارند با ما به اشتراک بگذارند و به هم افزایی دانش از این طریق کمک نمایند.
ایمیل ما : imshu92@gmail.com

در روستایی کشاورزی زندگی می‌کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می‌داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی‌ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمع‌کار متوجه شد کشاورز نمی‌تواند پول او را پس دهد معامله‌ای پیشنهاد داد. او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشید. دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد. پیرمرد کلاه‌بردار برای این‌که حسن‌نیت خود را نشان دهد گفت: اصلا یک کاری می‌کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه‌ای خالی می‌اندازم. دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد، اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من شود و بدهی بخشیده می‌شود، و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می‌شود. اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت‌وگو در جلوی خانه‌ی کشاورز انجام شد که زمین آن‌جا پر از سنگریزه بود. پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد که او دو سنگریزه‌ی سیاه از زمین برداشته است، ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون آورد. تصور کنید اگر شما آن‌جا بودید چه کار می‌کردید؟! چه توصیه‌ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می‌بینید که سه امکان وجود دارد:

1. دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2. هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3. یکی از آن سنگریزه‌های سیاه را بیرون آورده و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه‌ای به این شرایط فکر کنید، هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می‌شود. معضل این دختر جوان را نمی‌توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید. اگر شما بودید چه کار می‌کردید؟! و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد: دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و بدون این‌که سنگریزه دیده شود وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه‌های دیگر غیرممکن بود. در همین لحظه دختر گفت: چقدر من دست‌وپا چلفتی هستم! اما مهم نیست، اگر سنگریزه‌ای را که داخل کیسه است درآوریم، معلوم می‌شود سنگریزه‌ای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است... و چون سنگریزه‌ای که در کیسه بود سیاه بود پس باید طبق قرار، سنگریزه‌ی گم شده سفید باشد. پیرمرد هم نتوانست به حیله‌گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است! نتیجه‌ای که 100 درصد به نفع آن‌ها بود.

1. همیشه یک راه‌حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2. این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه‌ی "خوب" به مسایل نگاه نمی‌کنیم.

3. همه‌ی ما می‌توانیم سرشار از افکار و ایده‌های مثبت و تصمیم‌های عاقلانه باشیم!

نظرات  (۲)

۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۸ حجت پناه زاده
سلام نکته زیبا و درس آموزی بود
موفق باشید
سلام. وبلاگ عالی وپر محتوایی دارید. ممنون که از وبلاگ ما دیدن کردید. 
موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی